جدول جو
جدول جو

معنی فیل دل - جستجوی لغت در جدول جو

فیل دل(دِ)
پیل دل. (فرهنگ فارسی معین). شجاع. دلیر. قویدل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهل دل
تصویر اهل دل
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سر گذشته و طالب سر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل دل
تصویر دل دل
تردید، دودلی
دل دل کردن: کنایه از شک و تردید داشتن، تشویش و تردید در کاری، دودلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک دل
تصویر نیک دل
خوش قلب، خوش فطرت
فرهنگ فارسی عمید
(یَهْ دِ)
کینه ور. (آنندراج). بدخواه. بداندیش. بدکردار. (ناظم الاطباء) :
این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش.
خاقانی.
زبانی است هرکو سیه دل بود
نه هر زنگیی خواجه مقبل بود.
نظامی.
بر سیه دل چه سود خواندن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ.
سعدی.
سیه دل برآهیخت شمشیر تیز
ندانست بیچاره راه گریز.
سعدی.
رجوع به سیاه دل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
نالۀ دردناکی که به منزلۀ آه کشند. (برهان). نالۀ دردناک و آه. (ناظم الاطباء) ، هستۀ میوجات مانند هلو و زردآلو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خوش قلب. خوش فطرت. کریم النفس. مهربان. خیرخواه. (ناظم الاطباء). نیک درون. نیکونهاد. خیرخواه:
که با اسقف نیک دل پاک رای
زدیم از بد و نیک هرگونه رای.
فردوسی.
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیک دل بود و هم میزبان.
فردوسی.
فرستاده ای نیک دل را بخواند
سخن های شایسته با او براند.
فردوسی.
ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد
بر تو ای نیک دل نیک خوی پاک سیر.
فرخی.
ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین.
فرخی.
آفتاب ادبا باد و خدای رؤسا
مهتر نیک خوی نیک دل نیک زبان.
فرخی.
سپهبد گشاد از مژه جوی خون
بدو گفت کای نیک دل رهنمون.
اسدی.
نیک دل باش تانیک بین باشی. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 18هزارگزی شمال خاوری آستانه و 6 هزارگزی دهشال. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1561 تن است. محصول عمده آن برنج، ابریشم و کنف و شغل اهالی زراعت و صید مرغابی از استخر است. یک بقعۀ قدیمی در آنجا است. دو قریۀ کوچک لوق گیلده و سلیم چاه در آمار جزء گیلده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
پیل قدم. (فرهنگ فارسی معین). پیل گام. که چون فیل راه رود و چون فیل گام نهد
لغت نامه دهخدا
پیل مال، (فرهنگ فارسی معین)، مال بسیار، ثروت بیکران
لغت نامه دهخدا
پیل مال، (فرهنگ فارسی معین)، مالیده زیر پای فیل،
به پای پیل مالیدن، و این نوعی از مجازات بوده است که مجرم یا دشمن را زیر پای پیل می انداختند
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام یکی از شاهان دولت پرگاموس در آسیای صغیر بوده است، و این دولت را خزانه دار لیزیماک جانشین اسکندر پس از مرگ لیزماک تأسیس کرد. (از ایران باستان پیرنیا ص 2149)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام یکی از بطالسۀ مصر است که در قرن سوم قبل از میلاد میزیسته. او بزرگترین فانوس دریایی را به سال 285 قبل از میلاددر جزیره فار نزدیک اسکندریه بنا کرد، و این همان مناری است که برای هدایت کشتی ها در آن چراغ می افروختند و دارای 135 متر ارتفاع بوده است و آن را از عجایب هفتگانه جهان کهن شمرده اند، و آینۀ اسکندر همان است زیرا که اسکندر قصد ساختن آن را داشته است. (از ایران باستان پیرنیا ص 1916). رجوع به بطلمیوس شود
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
دهی است از دهستان ییلاقی بخش رامسر شهرستان شهسوار که دارای 175 تن سکنه است. آب آن از چشمه سارها و محصول عمده اش غله و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ دِ)
صاحب دل. (آنندراج). اهل ذوق و مکاشفه. سالک طریق دل. مقابل اصحاب عقل:
دل اهل دل است آن کعبۀ داد
مکن ویران مر او را دار آباد.
ناصرخسرو.
جهالت ظلمت جان و جهان است
بر اهل دل این معنی عیان است.
ناصرخسرو.
از مدرسه برنخاست یک اهل دلی
ویران شود این خرابه دارالجهل است.
(منسوب به خیام).
یا اگر گویی اهل دل کس هست
گویدت دل، خطاست این گفتار.
خاقانی.
تو ای عطار گرچه دل نداری
ولیکن اهل دل را ذوفنونی.
عطار.
از آن اهل دل در پی هر کسند
که باشد که روزی به منزل رسند.
سعدی.
الا گر طلبکار اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی.
سعدی.
توان گفت با اهل دل کو بماند.
سعدی.
آلودگی خرقه خرابی جهان است
کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی.
حافظ.
کلید قفل سعادت قبول اهل دل است
مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند.
حافظ.
درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد
ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که دلی که چون پیل دارد از دلیری. شجاع، دلیر:
ملک پیل دل پیلتن پیل نشین
بوسعید بن ابی القاسم بن ناصردین.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَل ل / تَ)
تودۀ چیزی که به قد و قامت فیل باشد. تودۀ عظیم. (فرهنگ فارسی معین) (از غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیل قدم
تصویر فیل قدم
پیلگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر دل
تصویر شیر دل
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه دل
تصویر سیه دل
تیره دل قسی، بد گمان ظنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل دل
تصویر اهل دل
شناسندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیز دل
تصویر تیز دل
بی باک و سخت دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو دل
تصویر دیو دل
مردم شجاع و دلیر و دلاور، سنگدل و بیرحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلتل
تصویر فیلتل
پیلوار توده سترگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلاد
تصویر فیلاد
فرانسوی پلماسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آنک دلی مانند پیل دارد شجاع دلیر: ملک پیل دال پیلتن پیل نشین بو سعیدبن ابوالقاسم بن ناصردین... (منوچهری) توضیح در دیوان (منوچهری) شید دل آمده (بجای: پیل دل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیل تل
تصویر فیل تل
توده چیزی که بقد و قامت فیل باشد توده عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرافیل دل
تصویر سرافیل دل
آنکه دل و باطنی همچون اسرافیل دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک دل
تصویر یک دل
((یَ یا یِ دِ))
متحدالقول، یک زبان، صمیمی، مخلص
فرهنگ فارسی معین
ترس و بزدل
فرهنگ گویش مازندرانی
گل و لای، زمین گل آلود و نمناک
فرهنگ گویش مازندرانی
تردید شک
فرهنگ گویش مازندرانی
نیمه دل، نیم قلب
دیکشنری اردو به فارسی